گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
علوم اسلامی
جلد سوم
عقل



عقل يكی از منابع چهارگانه احكام است . مقصود اين است كه گاهی ما يك‏
حكم شرعی را به دليل عقل كشف می‏كنيم . يعنی از راه استدلال و برهان عقلی‏
كشف می‏كنيم كه در فلان مورد فلان حكم و جوبی يا تحريمی وجود دارد ، و يا
فلان حكم چگونه است و چگونه نيست .
حجيت عقل ، هم به حكم عقل ثابت است ( آفتاب آمد دليل آفتاب ) و هم‏
به تأييد شرع . اساسا ما حقانيت شرع و اصول دين را به
حكم عقل ثابت می‏كنيم ، چگونه ممكن است از نظر شرعی عقل را حجت ندانيم.
اصوليون بحثی منعقد كرده‏اند به نام " حجيت قطع " يعنی حجيت علم‏
جزمی . در آن مبحث ، مفصل در اين باره بحث كرده‏اند . اخباريين منكر
حجيت عقل می‏باشند ولی سخنشان ارزشی ندارد .
مسائل اصولی مربوط به عقل دو قسمت است : يك قسمت مربوط است به "
ملاكات " و " مناطات " احكام و به عبارت ديگر به " فلسفه احكام "
، قسمت ديگر مربوط است به لوازم احكام .
اما قسمت اول : توضيح اينكه يكی از مسلمات اسلامی ، خصوصا از نظر ما
شيعيان اين است كه احكام شرعی تابع و منبعث از يك سلسله مصالح ومفاسد
واقعی است . يعنی هر امر شرعی به علت يك مصلحت لازم الاستيفاء است ، و
هر نهی شرعی ناشی از يك مفسده واجب الاحتراز است . خداوند متعال برای‏
اينكه بشر را به يك سلسله مصالح واقعی كه سعادت او در آن است برساند
يك سلسله امور را واجب يا مستحب كرده است ، و برای اينكه بشر از يك‏
سلسله مفاسد دور بماند او را از پاره‏ای كارها منع كرده است . اگر آن‏
مصالح و مفاسد نمی‏بود نه امری بود و نه نهيی ، و آن مصالح و مفاسد ، و به‏
تعبير ديگر : آن حكمتها ، به نحوی است كه اگر عقل انسان به آنها آگاه‏
گردد همان حكم را می‏كند كه شرع كرده است .
اين است كه اصوليون - و همچنين متكلمين - می‏گويند كه چون احكام شرعی‏
تابع و دائر مدار حكمتها و مصلحتها و مفسده‏ها است ، خواه آن مصالح و
مفاسد مربوط به جسم باشد يا به جان ، مربوط به فرد باشد يا به اجتماع ،
مربوط به حيات فانی باشد يا به
حيات باقی ، پس هر جا كه آن حكمتها وجود دارد حكم شرعی مناسب هم وجود
دارد ، و هر جا كه آن حكمتها وجود ندارد ، حكم شرعی هم وجود ندارد .
حالا اگر فرض كنيم در مورد بخصوصی از طريق نقل هيچگونه حكم شرعی به ما
ابلاغ نشده است ولی عقل به طور يقين و جزم به حكمت خاصی در رديف ساير
حكمتهايی پی ببرد ، كشف می‏كند كه حكم شارع چيست . در حقيقت عقل در
اينگونه موارد صغرا و كبرای منطقی تشكيل می‏دهد به اين ترتيب :
. 1 در فلان مورد مصلحت لازم الاستيفائی وجود دارد . ( صغرا ) .
. 2 هر جا كه مصلحت لازم الاستيفائی وجود داشته باشد قطعا شارع بی‏
تفاوت نيست بلكه استيفاء آن را امر می‏كند ( كبرا ) .
. 3 پس در مورد بالا حكم شرع اين است كه بايد آن را انجام داد .
مثلا در زمان شارع ، ترياك و اعتياد به آن وجود نداشته است و ما در
ادله نقليه دليل خاصی درباره ترياك نداريم اما به دلائل حسی و تجربی‏
زيانها و مفاسد اعتياد به ترياك محرز شده است ، پس ما در اينجا با عقل‏
و علم خود به يك " ملاك " يعنی يك مفسده لازم الاحتراز در زمينه ترياك‏
دست يافته‏ايم . ما به حكم اينكه می‏دانيم كه چيزی كه برای بشر مضر باشد و
مفسده داشته باشد از نظر شرعی حرام است حكم می‏كنيم كه اعتياد به ترياك‏
حرام است
اگر ثابت شود كه سيگار سرطانزا است يك مجتهد به حكم عقل حكم می‏كند
كه سيگار شرعا ] حرام است .
متكلمين و اصولين ، تلازم عقل و شرع را قاعده ملازمه می‏نامند ، می‏گويند :
كل ما حكم به العقل حكم به الشرع . يعنی هر چه عقل حكم كند شرع هم طبق آن‏
حكم می‏كند .
ولی البته اين در صورتی است كه عقل به يك مصلحت لازم الاستيفاء و يا
مفسده لازم الاحتراز به طور قطع و يقين پی ببرد و به اصطلاح به " ملاك " و
" مناط " واقعی به طور يقين و بدون شبهه دست يابد ، والا با صرف ظن و
گمان و حدس و تخمين نمی‏توان نام حكم عقل بر آن نهاد . قياس به همين‏
جهت باطل است كه ظنی و خيالی است نه عقلی و قطعی . آنگاه كه به "
مناط " قطعی دست يابيم آن را " تنقيح مناط " می‏ناميم .
متعاكسا در مواردی كه عقل به مناط احكام دست نمی‏يابد ولی می‏بيند كه‏
شارع در اينجا حكمی دارد ، حكم می‏كند كه قطعا در اينجا مصلحتی در كار
بوده والا شارع حكم نمی‏كرد . پس عقل همانطور كه از كشف مصالح واقعی ،
حكم شرعی را كشف می‏كند ، از كشف حكم شرعی نيز به وجود مصالح واقعی پی‏
می‏برد .
لهذا همانطور كه می‏گويند : كل ما حكم به العقل حكم به الشرع ، می‏گويند
: كل ما حكم به الشرع حكم به العقل .
اما قسمت دوم يعنی لوازم احكام : هر حكم از طرف هر حاكم عاقل و ذی‏
شعور ، طبعا يك سلسله لوازم دارد كه عقل بايد در مورد آنها قضاوت كند
كه آيا فلان حكم ، لازم فلان حكم هست يا نه ، و يا فلان حكم مستلزم نفی فلان‏
حكم هست يا نه ؟

مثلا اگر امر به چيزی بشود ، مثلا حج ، و حج يك سلسله مقدمات دارد از
قبيل گرفتن گذرنامه ، گرفتن بليط ، تلقيح ، احيانا تبديل پول ، آيا امر
به حج مستلزم امر به مقدمات آن هم هست يا نه ؟ به عبارت ديگر : آيا
وجوب يك چيز مستلزم وجوب مقدمات آن چيز هست يا نه ؟ .
در حرامها چطور ؟ آيا حرمت چيزی مستلزم حرمت مقدمات آن هست يا نه ؟
مساله ديگر : انسان در آن واحد قادر نيست دو كاری كه ضد يكديگرند
انجام دهد ، مثلا در آن واحد هم نماز بخواند و هم به كار تطهير مسجد كه‏
فرضا نجس شده بپردازد ، بلكه انجام يك كار مستلزم ترك ضد آن كار است‏
. حالا آيا امر به يك شی مستلزم اين هست كه از ضد آن نهی شده باشد ؟ آيا
هر امری چندين نهی را ( نهی از اضداد مأمور به را ) به دنبال خود می‏كشد
يا نه ؟
مساله ديگر : اگر دو واجب داشته باشيم كه امكان ندارد هر دو را در آن‏
واحد با يكديگر انجام دهيم بلكه ناچاريم يكی از آن دو را انتخاب كنيم ،
در اين صورت اگر يكی از آن دو واجب از ديگری مهمتر است قطعا " أهم "
( مهمتر ) را بايد انتخاب كنيم .
حالا اين سؤال پيش می‏آيد كه آيا در اين صورت تكليف ما به " مهم "
به واسطه تكليف ما به " اهم " به كلی ساقط شده است يا سقوطش در فرضی‏
است كه عملا اشتغال به " اهم " پيدا كنيم ؟ نتيجه اين است كه آيا اگر
اساسا رفتيم و خوابيديم ، نه أهم را انجام داديم و نه مهم را ، فقط يك‏
گناه مرتكب شده‏ايم و آن ترك تكليف اهم است و اما نسبت به تكليف مهم‏
گناهی مرتكب نشده‏ايم چون

او به هر حال ساقط بوده است ؟ يا دو گناه مرتكب شده‏ايم ، زيرا تكليف‏
مهم آنگاه از ما ساقط بود كه عملا اشتغال به انجام تكليف اهم پيدا كنيم ،
حالا كه رفته‏ايم خوابيده‏ايم دو گناه مرتكب شده‏ايم ؟
مثلا دو نفر در حال غرق شدنند وما قادر نيستيم هر دو را نجات دهيم اما
قادر هستيم كه يكی از آن دو را نجات دهيم . يكی از اين دو نفر متقی و
پرهيزكار و خدمتگزار به خلق خدا است و ديگری فاسق و موذی است ولی به هر
حال نفسش محترم است .
طبعا ما بايد آن فرد مؤمن پرهيزكار خدمتگزار را كه وجودش برای خلق خدا
مفيد است ترجيح دهيم . يعنی نجات او " اهم " است و نجات آن فرد
ديگر " مهم " است .
حالا اگر ما عصيان كرديم و بی اعتنا شديم و هر دو نفر هلاك شدند آيا دو
گناه مرتكب شده‏ايم و در خون دو نفر شريكيم يا يك گناه ، يعنی فقط نسبت‏
به هلاكت فرد مؤمن مقصريم اما نسبت به هلاكت ديگری تقصير كار نيستيم ؟
مساله ديگر : آيا ممكن است يك كار از دو جهت مختلف ، هم حرام باشد
و هم واجب ، يا نه ؟ در اينكه يك كار از يك جهت و يك حيث ممكن‏
نيست هم حرام باشد و هم واجب ، بحثی نيست . مثلا ممكن نيست تصرف در
مال غير بدون رضای او از آن حيث كه تصرف در مال غير است هم واجب باشد
و هم حرام . اما از دو حيث چطور ؟ مثلا نماز خواندن در زمين غصبی - قطع‏
نظر از اينكه در اين موارد شارع شرط نماز را مباح بودن مكان نمازگزار
قرار داده است - از يك حيث تصرف در مال غير است ، زيرا حركت روی‏
زمين غير و
بلكه استقرار در زمين غير ، تصرف در مال او است ، و از طرف ديگر با
انجام دادن اعمال به صورت خاص عنوان نماز پيدا می‏كند . آيا می‏شود اين‏
كار از آن جهت كه نماز است واجب باشد و از آن جهت كه تصرف در مال‏
غير است حرام بوده باشد ؟
در هر چهار مساله بالا اين عقل است كه ميتواند با محاسبات دقيق خود
تكليف را روشن كند . اصوليون بحثهای دقيقی در چهار مسئله بالا آورده‏اند .
از اين چهار مساله ، مساله اول به نام " مقدمه واجب " ، مساله دوم‏
به نام " امر به شی‏ء مقتضی نهی از ضد است " ، و مساله سوم به نام "
ترتب " و مساله چهارم به نام " اجتماع امر و نهی " ناميده می‏شود .
از آنچه از درس چهارم تا اينجا گفتيم معلوم شد كه مسائل علم اصول به‏
طور كلی دو بخش است : بخش " اصول استنباطی " و بخش " اصول عملی "
. بخش اصول استنباطی نيز به نوبه خود بر دو قسم است : قسم نقلی و قسم‏
عقلی . و قسم نقلی شامل همه مباحث مربوط به كتاب و سنت و اجماع است و
قسم عقلی صرفا مربوط به عقل است
والبته غالبا ) به صورت يقينی و يا ظنی معتبر ( يعنی ظنی كه شارع اعتبار
آن را تأييد كرده است ) به حكم واقعی شرعی نائل می‏گردد ، پس تكليفش‏
روشن است ، يعنی می‏داند و يا ظن قوی معتبر دارد كه شرع اسلام از او چه‏
می‏خواهد . ولی گاهی مأيوس و ناكام می‏شود يعنی تكليف و حكم الله را كشف‏
نمی‏كند و بلاتكليف و مردد می‏ماند . در اينجا چه بايد بكند ؟ آيا شارع و
يا عقل و يا هر دو وظيفه و تكليفی در زمينه دست نارسی به تكليف حقيقی‏
معين كرده است يا نه ؟ و اگر معين كرده است چيست ؟ .
جواب اين است كه آری ، شارع وظيفه معين كرده است ، يعنی يك سلسله‏
ضوابط و قواعدی برای چنين شرائطی معين كرده

است . عقل نيز در برخی موارد مؤيد حكم شرع است ، يعنی حكم استقلالی عقل‏
نيز عين حكم شرع است ، و در برخی موارد ديگر لااقل ساكت است يعنی حكم‏
استقلالی ندارد و تابع شرع است .
علم اصول ، در بخش " اصول استنباطيه " دستور صحيح استنباط احكام‏
واقعی را به ما می‏آموزد ، و در بخش " اصول عمليه " دستور صحيح اجراء و
استفاده از ضوابط و قواعدی كه برای چنين شرائطی در نظر گرفته شده به ما
می‏آموزد